علی را آرزوست
عقيل مهمان علي (ع)
(عقيل) در زمان خلافت برادرش امير المؤمنين علي عليه السلام به عنوان مهمان به خانه آن حضرت، در كوفه وارد شد. علي به فرزند مهتر خويش (حسن بن علي) اشاره كرد كه جامه اي به عمويت هديه كن. امام حسن يك پيراهن و يك ردا از مال شخصي خود به عموي خويش عقيل تعارف و اهدا كرد شب فرا رسيد و هوا گرم بود. علي و عقيل روي بام دارالاماره نشسته مشغول گفتگو بودند. موقع صرف شام رسيد. عقيل كه خود را مهمان دربار خلافت مي ديد، طبعا انتظار سفره رنگيني داشت، ولي برخلاف انتظار وي، سفره بسيار ساده و فقيرانه اي آورده شد. با كمال تعجب پرسيد: غذا هرچه هست همين است؟!
علي: (مگر اين نعمت خدا نيست؟ من كه خدا را بر اين نعمتها بسيار شكر مي كنم و سپاس مي گويم).
عقيل: پس بايد حاجت خويش را زودتر بگويم و مرخص شوم، من مقروضم و زير بار قرض مانده ام، دستور فرما هرچه زودتر قرض مرا ادا كنند و هر مقدار مي خواهي به برادرت كمك كني بكن تا زحمت را كم كرده به خانه خويش برگردم.
(چقدر مقروضي؟).
صدهزار درهم.
(اوه! صدهزار درهم! چقدر زياد! متأسفم برادر جان كه اين قدر ندارم كه قرضهاي تو را بدهم، ولي صبر كن موقع پرداخت حقوق برسد. از سهم شخصي خودم برمي دارم و به تو مي دهم و شرط مواسات و برداري را بجا خواهم آورد، اگر نه اين بود كه عائله خودم خرج دارند، تمام سهم خودم را به تو مي دادم و چيزي براي خود نمي گذاشتم).
چي؟! صبر كنم تا وقت پرداخت حقوق برسد؟. بيت المال و خزانه كشور در دست تو است و به من مي گويي صبر كن تا موقع پرداخت سهميه ها برسد و از سهم خودم به تو بدهم! تو هر اندازه بخواهي مي تواني از خزانه و بيت المال برداري، چرا مرا به رسيدن موقع پرداخت حقوق حواله مي كني، به علاوه مگر تمام حقوق تو از بيت المال چقدر است؟ فرضا تمام حقوق خودت را به من بدهي، چه دردي از من دوا مي كند؟!
(من از پيشنهاد تو تعجب مي كنم، خزانه دولت پول دارد يا ندارد، چه ربطي به من و تو دارد؟! من و تو هم هر كدام فردي هستيم مثل ساير افراد مسلمين. راست است كه تو برادر مني و من بايد تا حدود امكان از مال خودم به تو كمك و مساعدت كنم، اما از مال خودم نه از بيت المال مسلمين).
مباحثه ادامه داشت و عقيل با زبانهاي مختلف اصرار و سماجت مي كرد كه اجازه بده از بيت المال پول كافي به من بدهند تا من دنبال كار خودم بروم.
آنجا كه نشسته بودند به بازار كوفه مشرف بود. صندوقهاي پول تجار و بازاريها از آن جا ديده مي شد. در اين بين كه عقيل اصرار و سماجت مي كرد، علي به عقيل فرمود: (اگر باز هم اصرار داري و سخن مرا نمي پذيري، پيشنهادي به تو مي كنم، اگر عمل كني مي تواني تمام دين خويش را بپردازي و بيش از آن هم داشته باشي).
چكار كنم؟
(در اين پايين صندوقهايي است. همين كه خلوت شد و كسي در بازار نماند، از اينجا برو پايين و اين صندوقها را بشكن و هرچه دلت مي خواهد بردار!).
صندوقها مال كيست؟
(مال اين مردم كسبه است، اموال نقدينه خود را در آن جا مي ريزند).
عجب! به من پيشنهاد مي كني كه صندوق مردم را بشكنم و مال مردم بيچاره اي كه به هزار زحمت به دست آورده و در اين صندوقها ريخته و به خدا توكل كرده و رفته اند، بردارم و بروم؟!
(پس تو چطور به من پيشنهاد مي كني كه صندوق بيت المال مسلمين را براي تو باز كنم؟ مگر اين مال متعلق به كيست؟ اين هم متعلق به مردمي است كه خود، راحت و بي خيال در خانه هاي خويش خفته اند. اكنون پيشنهاد ديگري مي كنم، اگر ميل داري اين پيشنهاد را بپذير).
ديگر چه پيشنهادي؟
(اگر حاضري شمشير خويش را بردار، من نيز شمشير خود را برمي دارم، در اين نزديكي كوفه، شهر قديم (حيره) است، در آنجا بازرگانان عمده و ثروتمندان بزرگي هستند، شبانه دو نفري مي رويم و بر يكي از آنها شبيخون مي زنيم و ثروت كلاني بلند كرده مي آوريم).
برادر جان! من براي دزدي نيامده ام كه تو اين حرفها را مي زني. من مي گويم از بيت المال و خزانه كشور كه در اختيار تو است، اجازه بده پولي به من بدهند، تا من قروض خود را بدهم.
(اتفاقا اگر مال يك نفر را بدزديم، بهتر است از اينكه مال صدها هزار نفر مسلمان؛ يعني مال همه مسلمين را بدزديم. چطور شد كه ربودن مال يك نفر با شمشير، دزدي است، ولي ربودن مال عموم مردم دزدي نيست؟ تو خيال كرده اي كه دزدي فقط منحصر است به اينكه كسي به كسي حمله كند و با زور مال او راز چنگالش بيرون بياورد، شنيعترين اقسام دزدي همين است كه تو الا ن به من پيشنهاد مي كني؟