شهدایی
خاطره ای از شهید محمود رضا بیضایی
خوف تکفیری ها از سپاه خمینی
یک بار عکس هایی را که خودش از دیوار نوشته های تکفیری ها و رزمندگان ارتش سوریه گرفته بود نشانم داد.بین آنها عکس یکی از رزمندگان ایرانی بود که داشت شعاری به زبان عربی روی دیوار می نوشت.به این عکس که رسیدیم محمود رضا گفت این بعد از نوشتن شعار زیرش نوشت(الجیش خمینی فی سوریا) این را که گفت زد زیر خنده.گفتم به چی میخندی ؟ گفت تکفیری ها از ما و نام خمینی خیلی می ترسند.بعد تعریف کرد که :یک روز در یکی از محلاتی که اهالی اش انجا انجا را ترک کرده بودند.متوجه پیرمردی شدیم که سرگردان به این طرف و آنطرف می دوید رفتیم جلو و پرسیدیم چه شده ؟ گفت پسرش مجروح شده و در خانه افتاده.ولی کسی نیست که کمک کند با تعدادی از بچه ها رفتیم داخل دیدیم پسرش یکی از همین تکفیری هاست.هیکل درشت،ریش بلند و لباس چریکی به تن داشت.یک گوشه افتاده بود و خون زیادی از پایش رفته بود.تا متوجه ما شد شروع کرد به داد و فریاد کردن و هرچه از در دهانش درامد نثار ما کرد همین طور داشت فریاد می زد و بد و بیراه می گفت یکی از بچه ها رفت نزدیکش و توی گوشش گفت می دانی ما کی هستیم؟
ما ایرانی هستین.این را که گفت صدایی از طرف در نیامد.
برگرفته از کتاب تو شهید نمی شوی.خاطرات محمود رضا بیضایی از زبان برادر